جمجمه ام را
تمثال پناه گرفته در مغاک جانم را
سرریز از شعر
بالا می برم
جامی شراب
در نوشانوش جشن
!سلام
سلام بر شما
زنان
همه ی زنان
که عاشق داشته اید
که
عاشق
دارید
گاه
می نشیند
بر دلم
یک سئوال
چرا
به پایان نبرم
جمله ی هستی ام را
با نقطه ی یک گلوله ؟
امروز
هرچه بادا باد
غزل بدرودم را می سرایم
!حافظه
زنان
همه ی زنان
که عاشق داشته اید
که
عاشق
دارید
گاه
می نشیند
بر دلم
یک سئوال
چرا
به پایان نبرم
جمله ی هستی ام را
با نقطه ی یک گلوله ؟
امروز
هرچه بادا باد
غزل بدرودم را می سرایم
!حافظه
انبوه محبوبه هایم را
در صفهایی بی انتها
در تالار مغزم
به گرد آمدن فرما
از چشمی به چشمی
خنده را
واریز
شب را بگو
آذین ببندد
با همه ی زفافهای پیشین
خنده را
از جسمی به جسمی
واریز
شبی ساز کن
آن سان
که هیچکس
هیچگاه
از یادش نبرد
حالاست
با مهره های پشتم
نی لبک بنوازم
ولادیمیر مایاکوفسکی
در صفهایی بی انتها
در تالار مغزم
به گرد آمدن فرما
از چشمی به چشمی
خنده را
واریز
شب را بگو
آذین ببندد
با همه ی زفافهای پیشین
خنده را
از جسمی به جسمی
واریز
شبی ساز کن
آن سان
که هیچکس
هیچگاه
از یادش نبرد
حالاست
با مهره های پشتم
نی لبک بنوازم
ولادیمیر مایاکوفسکی
No comments:
Post a Comment