شب ، شب را روشن می سازد
شب در کنام گرگان
امواج از پرندگان صدقه می خواهند
.آب تیره می شود
پس از آن یک لحظه سکوت
سکوتی که دور از مردگان شهرها را می بلعد
نگهبان فانوس ها در میان سکوت
موریانه های نور را می جود
بجز نور ، اندوهی و بجز نور ، سکوتی نیست
و فقط بستری از گیسوان زن
چشم ها تیره می شود ، بچه ای که به پستان چسبیده گریه می کند
نه شادی و نه گریه – آب ها در گهواره اند
و در خشکی نیز ماهی ها دلشان بهم می خورد
و من در همانجا هستم
در میان تنبلی های فراوان بی حرکت مانده ام
نه امید هست نه دروغ
آفرینندگان جادوها
جادوهایی که مانند دنیا تازه است
نمی توانند خلاف این بگویند
تریستان تزارا
آخر دنیا
کار دنیا به اینجا کشیده است
گاوها روی سیمهای تلگراف می نشینند
و شطرنج بازی می کنند
طوطی در زیر دامن رقاص اسپانیایی
مثل شیپورچی سرفرماندهی ، آواز حزین می خواند
و توپها از بام تا شام مویه می کنند
،این همان دشت اسطوخودوسی است که جناب شهردار
هنگامیکه چشم خود را از دست داد ، از آن سخن می گفت
فقط آتش نشانی می تواند کابوس را از اتاق نشیمن بیرون کند
.اما شیلنگها همه از بین رفته اند
ریچارد هولسن بک
No comments:
Post a Comment